یه خاطره
گل کوچولوی مامان دیروز یه شیرین کاری کردیبیچاره خاله تو رو گرفته بود بغلش تو هم نامردی نکردی انگشت اشاره تو که ناخونشم تیز بود کردی تو دماغ خالهیهو منو مادر جون دیدیم از دماغ خاله چه خونی میاد تو هم مثل ماست نگاش میکنیباورمون نمیشد این شاهکار تو باشه!خلاصه خاله بدو بدو رفت دم سینک، چه خونی میومد اصلا بند نمیومدتو هم ماتو مبهوت نگاه میکردی به بدو بدو های مااخرش به زور زردچوبه خونشو بند اوردیم،دوسه قطره خون رو لباسای تو هم ریخته بودآثار جرمهمون شب هم خونه آقاجون با صورت خوردی زمین لپت قرمز شدکلا پر از اتفاق بود دیروزخدا سومیشو بخیر بگذرونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی